مثل عسل

فکرهایی برای زندگی و مرگ شیرین

مثل عسل

فکرهایی برای زندگی و مرگ شیرین

اسم من محمد است. پدرم من را حمید صدا می زد و خیلی ها به تبع از ایشان من را به حمید می شناسند. 

- در آمادگی « شهید صدوقی» در خیابان ششم نیروه هوایی، برای دبستان آماده شدم!

- در دبستان « والعصر» پنج سال سواد یاد گرفتم و بعد ریاضی و جغرافی و مدنی و .... در همین سال ها بسکتبال بازی می کردم، در حدّ تیم ملّی. 

- در همان سال ها، در دوره های تابستانی « مسجد علی ابن ابیطالب ( علیه السلام)» شرکت می کردم. پایگاه تابستانی ای که جوان های بسیجی ای که از دوستان شهیدشان جا مانده بودند، اداره اش می کردند. دیگ جایی را به صفای آن مسجد کوچک تجربه نکرده ام. 

- دوران راهنمایی را در « مدرسه راهنمایی شهید مدرس» در خیابان مجاهدین اسلام گذراندم. این دوران را دوست ندارم. 

- چهار سال دبیرستان، در « دبیرستان پیام رستگاران» بودم. گرچه من به حسب اتفاق به این مدرسه رفتم، اما این مدرسه را بسیار دوست داشتم. همچنان شیرینی آن روزها، در کام من مانده است. 

- بعد از دبیرستان دوست داشتم به حوزه علمیه بروم و طلبه بشوم. اما به دلایلی نرفتم و دانشجو شدم. 

- رتبه ام در کنکور سال 81، 5156 شد و در رشته مکانیک سیالات دانشگاه سمنان قبول شدم. در دانشگاه سمنان سال هایی پر از ماجرا و درس و تجربه را پشت سر گذاشتم. بیشترین حاصل من از آن سال ها، تعداد زیادی دوست خوب است که از گرانبهاترین دارایی های من در این دنیا هستند. 

- در سال های پایانی دوره کارشناسی، باز هم هوای طلبه شدن را داشتم، اما باز هم توفیق نشد و در نهایت تصمیم به تغییر رشته گرفتم. سال 85 در کنکور ارشد رشته فلسفه علم شرکت کردم و با رتبه 14 قبول شدم. 

- سال 86 کارشناسی ارشد فلسفه علم را در شریف آغاز کردم و در همان سال، توفیق ازدواج با همسرم، نصیبم شد و زندگی برایم « مثل عسل». 

- از سال 87، کارهای مختلفی را برای امرار معاش تجربه کردم که بهترین آنها، کار در «ستاد ویژه توسعه فناوری نانو »بوده و هست. 

- سال 89 در کنکور دکتری رشته فلسفه علم و فناوری شرکت کرده و با رتبه 2 قبول شدم. 

- سال 91، پسرم علی، به دنیا آمد و شیرنی زندگی را برایم بیشتر کرد. 

- سال 93 برای فرصت مطالعاتی به انسخده هلند رفتم. 

- از سال 86 وبلاگی به اسم عباد داشتم. که تا 89 فعال بود و بعد وبلاگ عبادنا. بعد هم که تب شبکه های اجتماعی وبلاگ ها را کمرنگ کرد. 

- حالا احساس کردم دوباره به فضای وبلاگ برای نوشتن و بازنشر آنچه قبلا نوشته ام نیاز دارم. 

- « مثل عسل» اسم اولین تجربه وبلاگی ام بود که ثبتش کردم، اما مطلبی در آن نگذاشتم؛ بعد از چند سال دیدم، این اسم همچنان برایم شیرین است و ظرفیت نمایندگی محتواهای من را دارد.